تاريخ : يکشنبه 8 تير 1393 | 7:41 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

کاش مي دانستي، من سکوتم حرف است،

حرف هايم حرف است،

خنده هايم، خنده هايم حرف است.

کاش مي دانستي،

مي توانم همه را پيش تو تفسير کنم.

کاش مي دانستي، کاش مي فهميدي،

کاش و صد کاش نمي ترسيدي که مبادا دل من پيش دلت گير کند،

يا نگاهم تلي از عشق به دستان تو زنجير کند.

من کمي زودتر از خيلي دير،

مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد.

تو نترس، سايه ها بوي مرا سوي مشام تو نخواهند آورد.

کاش مي دانستي،

چه غريبانه به دنبال دلم خواهي گشت،

در زماني که براي غربتت سينه دلسوزي نيست.

تازه خواهي فهميد، مثل من عاشق مغرور شب افروزي نيست.



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1523
برچسب ها :

تاريخ : يکشنبه 8 تير 1393 | 7:36 | نویسنده : مصطفی گنجی

همه جا تاريک بود قايق بر دوشم سنگين .............دلم بي دل اين يکي تکراري بود
فرياد زدم کجايي من ميان ابهايم  .............همه جا اقيانوس است
مي روم شايد ديدمش اي کاش ..... پايم خيس شد
قايقي دارم چه باک ... مي روم شايد ديدمش اي کاش
باز پايم خيس شد قايقم سوراخ بود..... غوطه در ابم ميان اقيا نوس ها
به ساحل نخواهم رسيد تا نبينمت .....بگذار بميرم اگر هرگزنبينمت من هم با اقيانوس
مگذار باد ببيند مرگ اقيانوس را. قلب ماهي ها لرزيد
من  با ماهي هايم بي باور از غم ....قلب اقيانوس ساحل ماست
قايق فروش با قايقت بي ابم بي نور .... کجايي
قايقي بفروش به من هنوززنده ام هنوز دو دست دارم.... يک قلب  چند نفس
عاشقم عاشق دلم را داده ام...  مجنونم اقيانوسم اقيانوس
مي روم قايقم جاي چشمم دلم قدمگاه جنون من خود اقيانوسم بيا....



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 1417
برچسب ها :

تاريخ : يکشنبه 8 تير 1393 | 13:18 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

سرم… سرم… سرم گیج می‌رود

در سرم سوال‌های بی‌جواب، هِی اینور و آنور می‌روند

هِی خیالم می‌رود آن‌سو

آن سویِ نیامده…

آن سویِ رویایی :

من… گاهی دلم می‌خواست، دنیا جورِ دیگری می‌بود…

دوست داشتن، جورِ دیگری می‌بود

و هیچ آدمی برای تنها نبودن، دست‌های التماس دراز نمی‌کرد.

اصلا کاش آدمی این همه تنها نبود.



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 1643
برچسب ها :

تاريخ : پنجشنبه 5 تير 1393 | 20:37 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

من آن گلبرگ مغرورم که مي ميرم ز بي آبي ولي با منت و خواري پي شبنم نمي گردم.
من اون خاکم به زير پا ولي مغرور مغرورم به تاريکي منم تاريک ولي پر نور پر نورم
اگه گلبرگ بي آبم به شبنم رو نميارم
اگه تشنه تو خورشيدم به سايه تن نمي کارم
من اون دردم که هر جايي پي مرحم نمي گرده
چه غم دارم اگر دنيا به کام من نمي چرخه
من اون عشقم که با هرکس سر سفره نمي شينه
من اون شوقم که اشکامو به جز محرم نمي بينه 
گه من ساقه ي خشکم به دريا دل نمي بندم 
اگه بارون پربارم به صحرا دل نمي بندم



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 3
موضوع : | بازدید : 1433
برچسب ها :